روبي پيره




شنبه، نهم خرداد ماه 1383


٭ آنتي بيوتيک

اينا رو ميبيني؟
دواست....جنس اعلا
براي تو خريدمش
ميگن با اينا خوب ميشي
لباسامو فروختم
نمير...
راستي امشب ذغال خوب هم داريم
وافور ناصر‌الدين شاهي مجيد رو هم گرفتم
چاي داغ و نبات هم مي خوريم...


........................................................................................

دوشنبه، چهارم خرداد ماه 1383


٭ خوبي خوردن گوجه‌سبز و زرد‌آلو و توت‌فرنگي اونم آخر شب اينه که تا صبح فاصله بين اتاق خواب و دستشويي رو متر ميکني.....ديگه ميدوني که ساعت دو و ربع باد افتاد و ساعت سه يه نموره بارون اومد و ساعت چهار و ربع اذون زدن......


........................................................................................

یکشنبه، بیست و هفتم اردیبهشت ماه 1383


٭ روبي

رمال دستم را چنگ زد:
-اين‌بار همه چيز را به تو مي‌گويم
....دوباره نگاه كرد
....طالعت بلند است
به بلنداي رويايت.....
حتما به وصالش ميرسي....
...اما صبر بايدت
تا ...خانواده اش از سر گورش برخيزند.
...اما رمال باز هم دروغ مي‌گفت چون گورش راهم نمي‌ديدم


........................................................................................

سه شنبه، بیست و دوم اردیبهشت ماه 1383


٭ ...از سه شنبه تا پنج‌شنبه تو اولين کنگره ملي مهندسي عمران که تو دانشگاه شريف برگزار ميشه مسوول يکي از غرفه‌ها هستم.....تشريف بيارين ...در خدمتيم.خوندن مطلب پاييني رو هم فراموش نکنين.


........................................................................................

دوشنبه، بیست و یکم اردیبهشت ماه 1383


٭ روبي خواب مي‌بيند:
"
حالا که ميخواي بري
گنجيشگا رو هم با خودت ببر
حياط و حوض قديميمون رو هم با خودت ببر
روشنايي‌ها رو هم با خودت ببر
رنگا و عطرا و سايه‌ها رو هم با خودت ببر
گلاي ناز تو باغچه رو هم با خودت ببر
خاطره هاو رو ياها رو هم با خودت ببر
...ببين راستي..... اصلا منو هم با خودت ببر... ."


........................................................................................

یکشنبه، بیستم اردیبهشت ماه 1383


٭ کشتی یونانی-جزیره کیش
....جزیره کیش.. کشتی یررمزوراز یونانی





........................................................................................

شنبه، دوازدهم اردیبهشت ماه 1383


٭ 33pol

...حسابي شکم چروني کردي...جوري که يواشکي دکمه شلوارت رو باز ميکني و کمربند رو يه شماره جلوتر مياري...کنار زاينده رود داري قدم ميزني....مهران داره زير لب زمزمه ميکنه:
سر پل خواجو يارو وايسادس
آخ چشو ابروش تو دلم افتادس
کمرش بس‌که جنبيدس
پيرهنش ورقولمبيدس



........................................................................................

Home