روبي پيره |
٭ آنتي بيوتيک
........................................................................................اينا رو ميبيني؟ دواست....جنس اعلا براي تو خريدمش ميگن با اينا خوب ميشي لباسامو فروختم نمير... راستي امشب ذغال خوب هم داريم وافور ناصرالدين شاهي مجيد رو هم گرفتم چاي داغ و نبات هم مي خوريم... نوشته شددر ساعت 2:09 PM توسط روبي
٭ خوبي خوردن گوجهسبز و زردآلو و توتفرنگي اونم آخر شب اينه که تا صبح فاصله بين اتاق خواب و دستشويي رو متر ميکني.....ديگه ميدوني که ساعت دو و ربع باد افتاد و ساعت سه يه نموره بارون اومد و ساعت چهار و ربع اذون زدن......
........................................................................................نوشته شددر ساعت 10:12 AM توسط روبي
٭
........................................................................................رمال دستم را چنگ زد: -اينبار همه چيز را به تو ميگويم ....دوباره نگاه كرد ....طالعت بلند است به بلنداي رويايت..... حتما به وصالش ميرسي.... ...اما صبر بايدت تا ...خانواده اش از سر گورش برخيزند. ...اما رمال باز هم دروغ ميگفت چون گورش راهم نميديدم نوشته شددر ساعت 3:47 PM توسط روبي
٭ ...از سه شنبه تا پنجشنبه تو اولين کنگره ملي مهندسي عمران که تو دانشگاه شريف برگزار ميشه مسوول يکي از غرفهها هستم.....تشريف بيارين ...در خدمتيم.خوندن مطلب پاييني رو هم فراموش نکنين.
........................................................................................نوشته شددر ساعت 11:55 AM توسط روبي
٭ روبي خواب ميبيند:
........................................................................................" حالا که ميخواي بري گنجيشگا رو هم با خودت ببر حياط و حوض قديميمون رو هم با خودت ببر روشناييها رو هم با خودت ببر رنگا و عطرا و سايهها رو هم با خودت ببر گلاي ناز تو باغچه رو هم با خودت ببر خاطره هاو رو ياها رو هم با خودت ببر ...ببين راستي..... اصلا منو هم با خودت ببر... ." نوشته شددر ساعت 4:03 PM توسط روبي ........................................................................................
٭
...........................................................................................حسابي شکم چروني کردي...جوري که يواشکي دکمه شلوارت رو باز ميکني و کمربند رو يه شماره جلوتر مياري...کنار زاينده رود داري قدم ميزني....مهران داره زير لب زمزمه ميکنه: سر پل خواجو يارو وايسادس آخ چشو ابروش تو دلم افتادس کمرش بسکه جنبيدس پيرهنش ورقولمبيدس نوشته شددر ساعت 10:42 AM توسط روبي
|