روبي پيره |
٭
...........................................................................................همين روزا بود...۷ - ۶ سال بيشتر نداری......پيرهن مشکيت رو از تو کمد در ميارن.... تنت ميکنن و با حوصله دکمه هاش رو ميبندن....زنجيرت رو دست ميگيری....هنوز ساعت به ۹ نرسيده ....زنجيرا بالا....بزن يک..دو ..سه. چند سالی ميگذره.... ديگه موقع سه ضرب زنجير ازدستت در نميره..... ديگه تو دسته بروبيايی داری.... ادعای علم کشی هم میکنی....بزن یک..دو..سه. حالا ديگه دبيرستانی شدی...شبا تا قران نخونی خوابت نميبره.... کمکم ۸ - ۷ جزء از قران رو حفظ ميکنی.... زيارت عاشورای ۵شنبههات ترک نميشه.....بزن يک..دو..سه. تو دانشگاهی الان.... ديگه اگه نمازت رو اخر وقت هم بخونی خيلی عذاب وجدان نداری...روز عاشورا فقط زنجير زنی بقيه رو تماشا میکنی... بزن يک..دو..سه. الان ديگه...نميدونی کی محرم مياد....لباس مشکی هم نداری...نعره لامذهبيت گوش فلک رو کر کرده.... از شنيدن نوحهها خندت ميگيره...همه چی به نظرت يه توهمه.... ولی هنوز از تماشای نماز خوندن نيکی و چشایی که اشک ریختن لذت ميبری....بزن يک..دو..سه نوشته شددر ساعت 9:58 AM توسط روبي
٭
........................................................................................"چون جويای قهرمانبازی و دلهره بودم به عقد خويش در آوردمت تا بازيگر بزرگترين قمار زندگیام باشم... ولی کاش در تن رمقي داشتم و باز پرواز را از از چشمان تو آغاز ميکردم...." نوشته شددر ساعت 8:26 PM توسط روبي ........................................................................................
|