روبي پيره |
٭
........................................................................................هر چي صبر کرديم اين جناب بزرگ در مورد کازينوي شب جمعه تو زيرزمين بابا اسکروچ (باباي بزرگ)بنويسه ننوشت که ننوشت... البته اگه منم جاش بودم شايد سعي ميکردم اون شب رو فراموش کنم ... بالاخره ۳ دست باختن اونم تو يه شب که کار هرکسي نيست. حالا ميخواد يارت گوشهگير باشه يا يکي از بچههاي کريزه. بگذريم که تو همون شب حاجي عرائض کجاها که نبوده وبا کيا؟ که سير آفاق و انفس نميکرده. فقط جاي محسن و بابا اسکروچ خالي. محسن از اين جهت جاش خالي بودکه از ساعت ۸ صبح هر نيم ساعتي يه بار ميومد پايين و بعد از لگد کردن شکم من و ت... گوشهگير و گردن مجيد و پاي محمد برميگشت بالا. بابا اسکروچ هم که ديگه نگو . مراسم روشن کنون داشت.... يعني روشن کردن ماشين: اول که يه نيم ساعتي تق و توق ميکرد تا پتويي که به جاي ضد يخ دور موتور الگانز پيچيده بود باز کنه. بعدش هم استارت زدن و .... البته اگه رانندهتاکسي و جنون هم بودن ديگه ميشد آخرش. نوشته شددر ساعت 10:07 AM توسط روبي
٭
........................................................................................دعوت بودن به يه عروسي اونم تو ۲۳ بهمن ماه يعني تريکون به تعطيلات ۴ روزهات. يعني شخمي شدن برنامه مسافرتت..... آخه مرد حسابي صبر کن عرق رقصيدنمون تومراسم عقدکنونت خشک شه بعدن وسط تعطيلات جشن عروسي بگير.حداقل يا اول تعطيلات مينداختي يا آخرش.... ( بسه بچه اينقدر ور نزن.) . ........................................................ ديروز واي دالتون ميگفت نوشتن شعر و داستان تو وبلاگ مسخره است. اون ميگفت تعريف وبلاگ ميشه روزنگار . يعني حتما بايد تو وبلاگ شرح کارهاي روزانت رو بنويسي و مثال ميزد عينهو زيتون و زهرا و... .( به جنس مثالها توجه کنين.). ........................................................ ما هم بعد از اينکه از بلاگ اسکاي نا اميد شديم رفتيم سراغ يه آلترناتيو ديگه : پرشين بلاگ. يعني به اتفاق ساير دالتونها رفتيم تو پرشين.(اينجا). البته Z-دالتون به من ميگه تو ( X-دالتون) لطف کن و اونور نيا چون ممکنه پرشين رو هم ناکار کني.... ( والا چه عرض کنم.). ........................................................ رفقاي قديميم هم يه بلاگ جمعي زدن به اسم کريزه. بهشون سر بزنين.... (ماشاالله خيلي!! هم مطلب مينويسن.). ........................................................ همپالکي قديميم و دوست چشم آبي دانشگاهيم هم تو پرشين يه بلاگ راه انداخته .( همش شد تبليغات پرشين که.). نوشته شددر ساعت 8:57 AM توسط روبي
٭
........................................................................................دستانم را با آتش مقدس تطهير ميکنم از هر چه ناپاکي: تا بتوانم:دستانت را لمس کنم . اما وقتي به تو رسيدم ...دستانم خشکيد. نوشته شددر ساعت 4:50 PM توسط روبي
٭
........................................................................................۲۱ دي امسال چهارمين سالمرگ ابوالفضله. رفيقي که با مرگ مشکوکش يه عذاب کمرنگ دائمي واسه من وخيلي از دوستاش باقي گذاشت. "چه سود گر بگويمت که بي تو با خيال تو به مي پناه بردهام و نقش آن دو چشم قصه گو به جام پر شراب ديدهام." (هما مير افشار) نوشته شددر ساعت 6:15 PM توسط روبي
٭
........................................................................................يكم: عجب سق سياهي دارم من.تا اومدم از وبلاگ جمعيمون( دالتونها) صحبت كنم سق سياهم بلاگ اسكاي رو گرفت و نا كارش كرد. حالا الان هم متواريم چون بقيه دالتونها برا پيدا كردنم جايزه گذاشتن. فقط لطف كنيد و اگه جاي امني سراغ داريد حتما به من معرفي كنيد. بدبختانه اين صدام لعنتي هم دستگير شد وگرنه ميشد به بهانه آموزش راه و رسم جنگيدن با يانكيها ( تجارب جنگ با لوك خوششانس) چند صباحي پيشش مخفي شد. ........................................................ دويم:ديشب با همت عزيز هميشه در صحنه : نيكي جون و حضور سخاوتمندانه سوداب عزيزم به دعوت جناب بزرگ لبيك گفتيم و رفتيم كنسرت حسين زمان و گروه چاوش. البته شوق ديدار با بابااسكروچ رو هم بايد به دلايل رفتن به كنسرت فوقالذكر اضافه كرد كه بچه ها رو به خرج فرزند ارشدش( البته به همراه فلاسك چاي و زيرانداز و... )آورده بود پيكنيك كنسرتي. نكته جالب اينكه بابا اسكروچ چشم از اين خواننده زن ! گروه چاوش بر نميداشت !!!. ........................................................ سيم:ديشب گرچه ۲ تا گروه ديگه هم برنامه داشتن ولي چون امروز امتحان داشتم زودتر اومدم بيرون ( ماجراهاي امتحان امروز رو هم يه وقت ديگه تعريف ميكنم.) بعدش هم جاتون خالي به ياد قديمترها با نيكي و سوداب رفتيم پاتوق بچه شريفيها: علي سگپز و بلا نسبت قد ... خورديم. نوشته شددر ساعت 1:58 PM توسط روبي
٭
........................................................................................"ديگر آموختهام با تو چگونه حرف بزنم. ديگر آموختهام با تو چگونه راه بروم. ديگر آموختهام با تو چگونه بيارامم. ديگر آموختهام با تو چگونه زندگي کنم . ديگر آموختهام با تو چگونه بميرم. ديگر آموختهام... . ... ... ... ... اما تو ياد گرفتي چگونه از يادم ببري." ..................................................... اما بعد: بي زحمت سر زدن به دالتونها رو هم فراموش نکنين. (اونجا به اسم X_Dalton مي نويسم. )البته برا خوندن نوشتههاي من اونجا نرين چون آسمون نوشتههاي اونطرفم هم همين رنگيه. شاهکارهاي ساير دالتونها رو بخونين.... نوشته شددر ساعت 4:18 PM توسط روبي
|