روبي پيره |
٭ دنبال تو ميگردم
........................................................................................چون رهگذري که درتابوت ياس آرام بر دوش خاطرهها ميگذرد چون قماربازي که نميداند ازغم پاک باختن از کجا ميگذرد من چون نيمه شبي که آرام از سکوت برهوت ميگذرد مثل جاني که آهسته از کالبد يک روح به مرگ ميگذرد خويشتن را در وجود تو گم کرده به جستجوي تو از همه جا ميگذرم. نوشته شددر ساعت 4:17 PM توسط روبي
٭
........................................................................................بزرگترين برادر از ۴ دالتون وبلاگ نويس(جودالتون ) هم پريد(يعني ازدواج کرد.....).گرچه قبلتر برادر کوچيکه اين راه رو باز کرده بود....اين نوانما تقديم به اون وساير رفقا(ببنيدش حتما) نوشته شددر ساعت 5:18 PM توسط روبي
٭
........................................................................................عشق امري يکباره است.لذت بردن امري تکرار پذير است.هرگاه کسي را ديدي که ميگفت در زندگي خود ۲بار عاشق شدهام بدان که هرگز عاشق نشده است.او چيز ديگري را با عشق اشتباه گرفته......اينها عادت دوست داشتن است. عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن تعريف عشق نيست. ....اقتباس از يک عاشقانه آرام نوشته نادر ابراهيمي نوشته شددر ساعت 1:02 PM توسط روبي
٭
........................................................................................نفسهاي اين بلاگ هم ظاهرا به شمارش افتاده و داره نفسهاي آخرش رو ميکشه گرچه گفتن تو آلمان يه موسسه هست که با شيمي درماني باعث ميشه يه چند صباحي بيشتر عمر کنه ولي خوب گفتن يه ۵۰-۴۰ هزار دلاري خرج داره که فعلا نتونستم تهيهاش کنم.....حالا البته خدا بزرگه زياد فکرش رو نميکنم. ولي خوب........ هر سازي زدي رقصيدم هر سازي هم بزني ميرقصم. ولي معرفتي بذار اينيه بار بيساز برقصم.......اونم رو چوبه دار. نوشته شددر ساعت 2:59 PM توسط روبي
٭ ...ما آن نظربازانيم که نظرگاهمان تو بودي
........................................................................................ماآن نظربازانيم که حريم نگاهمان به وسعت چشمان تو بود. ...تو اما.... نگاهت را به من آلوده کن.....تا از اين دل ديوانه ديواني بسازم. نوشته شددر ساعت 10:43 AM توسط روبي
٭
........................................................................................بدي اينکه جورابهات رو هر شب نشوري اينه که جمعهها مجبوري ۶ جفت جوراب رو بشوري طوري که رنگ دستات ۲ پرده روشن تر ميشه. نوشته شددر ساعت 8:51 AM توسط روبي
٭
........................................................................................محمد ميگه اگه ميون بيست نفر يه دونه مرد مردادي هم باشه خيلي واضح معلومه اون يه دونه کدومه.البته اون يه نظريه هم داره که ميگه مردهاي مردادي اصولا تابلو هستن.مثالش هم داداششه كه اخلاقش شبيه منه،عمران خونده و مرداديه. نيکي کلا مردهاي مردادي رو خيلي قبول نداره، ميگه زيادي مغرورن و ديسيپلين خاص خودشون رو دارن.به نظر اون مردهاي متولد پاييز معمولا مردهاي کاملتري هستن. بابام ميگه پسراي متولد مرداد عالي هستن چون مرداد ماهيه که پسرم تو اون به دنيا اومده. دکتر ولي از اعتماد به نفس مرداديها تعريف ميکنه..البته يه تذکر هم ميده که مرداد غلطه و امرداد درسته. کاغذ پاره زير پيتزا بوف هم ميگه مردهاي مردادي اجتماعي،عاشقپيشه!،آقامنش،فعال،خوشقلب و بدتر از همه چشم چرونن!!. محسن هم دنبال اينه كه بدونه بازم فردا قراره شام بدم يانه ...براش مهم هم نيست كه من تو بهمن بهدنيا اومدم يا مرداد. ...اينجوري كه بوش ميادديگه با 27 سالگي هم كم كم بايد خداحافظي كنم فردا كه برسه يه سال ديگه از عمر من ميگذره گرچه مهرداد هنوزم باورنميكنه كه در دهه بيست زندگي دارم روزگار ميگذرونم.... نوشته شددر ساعت 11:17 AM توسط روبي
٭
........................................................................................آن قصه شنيدستي كه يكروز مردي عشق را به كسي فروخت و رفت؟ مي گويند شبي بيعشقي اورا به ناكسي فروخت و رفت. نوشته شددر ساعت 1:57 PM توسط روبي ........................................................................................
٭ ...در برآورده کردن هوسها تامل ميکنم.....
........................................................................................چرا که مي دانم هوسها در غارتم تامل نميکنند. نوشته شددر ساعت 2:56 PM توسط روبي
٭ پرندگان از مترسک نميترسند........شايد چون هر که را مصلوب است مسيح ميپندارند.
........................................................................................معشوقه هم از عاشق ميگريزد........شايد چون هر که را عاشق است بيعقل ميپندارد. نوشته شددر ساعت 10:51 AM توسط روبي ........................................................................................
٭
........................................................................................از امروز به مدت 3 هفته ياور صبح تا ظهراي اداره استاده......بالاخره جام ملت هاي اروپاست و..... نوشته شددر ساعت 5:58 PM توسط روبي
٭
........................................................................................اونيكه اصلا فكرش رو هم نميكنه دوس داري ....همونجوري كه اونيكه فكرش رو هم نميكني دوستت داره نوشته شددر ساعت 9:03 AM توسط روبي
٭ از زبان ناهيد
...........................................................................................نميدانم کسوف کردهاي يا خسوف.....فقط ميدانم که اکنون از ظلمت تاريکترم........ که من آنسان تاريکم که تو روشني نوشته شددر ساعت 10:47 AM توسط روبي
٭
........................................................................................آن زوج خوشبخت را ميبيني؟ به توافق جالبي رسيدهاند: مرد به جاي زن مينشيند و زن به جاي مرد حرف ميزند نوشته شددر ساعت 2:25 PM توسط روبي
٭ آنتي بيوتيک
........................................................................................اينا رو ميبيني؟ دواست....جنس اعلا براي تو خريدمش ميگن با اينا خوب ميشي لباسامو فروختم نمير... راستي امشب ذغال خوب هم داريم وافور ناصرالدين شاهي مجيد رو هم گرفتم چاي داغ و نبات هم مي خوريم... نوشته شددر ساعت 2:09 PM توسط روبي
٭ خوبي خوردن گوجهسبز و زردآلو و توتفرنگي اونم آخر شب اينه که تا صبح فاصله بين اتاق خواب و دستشويي رو متر ميکني.....ديگه ميدوني که ساعت دو و ربع باد افتاد و ساعت سه يه نموره بارون اومد و ساعت چهار و ربع اذون زدن......
........................................................................................نوشته شددر ساعت 10:12 AM توسط روبي
٭
........................................................................................رمال دستم را چنگ زد: -اينبار همه چيز را به تو ميگويم ....دوباره نگاه كرد ....طالعت بلند است به بلنداي رويايت..... حتما به وصالش ميرسي.... ...اما صبر بايدت تا ...خانواده اش از سر گورش برخيزند. ...اما رمال باز هم دروغ ميگفت چون گورش راهم نميديدم نوشته شددر ساعت 3:47 PM توسط روبي
٭ ...از سه شنبه تا پنجشنبه تو اولين کنگره ملي مهندسي عمران که تو دانشگاه شريف برگزار ميشه مسوول يکي از غرفهها هستم.....تشريف بيارين ...در خدمتيم.خوندن مطلب پاييني رو هم فراموش نکنين.
........................................................................................نوشته شددر ساعت 11:55 AM توسط روبي
٭ روبي خواب ميبيند:
........................................................................................" حالا که ميخواي بري گنجيشگا رو هم با خودت ببر حياط و حوض قديميمون رو هم با خودت ببر روشناييها رو هم با خودت ببر رنگا و عطرا و سايهها رو هم با خودت ببر گلاي ناز تو باغچه رو هم با خودت ببر خاطره هاو رو ياها رو هم با خودت ببر ...ببين راستي..... اصلا منو هم با خودت ببر... ." نوشته شددر ساعت 4:03 PM توسط روبي ........................................................................................
٭
...........................................................................................حسابي شکم چروني کردي...جوري که يواشکي دکمه شلوارت رو باز ميکني و کمربند رو يه شماره جلوتر مياري...کنار زاينده رود داري قدم ميزني....مهران داره زير لب زمزمه ميکنه: سر پل خواجو يارو وايسادس آخ چشو ابروش تو دلم افتادس کمرش بسکه جنبيدس پيرهنش ورقولمبيدس نوشته شددر ساعت 10:42 AM توسط روبي
٭ ..اگه گفتي پسر دختراي جديد با پسر دختراي قديمي چه فرقي دارن:
........................................................................................دختر پسراي قديمي قبل از هر شناختي ازدواج ميکردن ولي دختر پسراي جديد بعد از شناخت کامل ادواج نميکنن نوشته شددر ساعت 8:43 PM توسط روبي
٭ اين ترانه رو براي مرد خونه نشين ميگم:
........................................................................................" آنقدر دور خوت ميچرخي تا در جمع زنان آرام شوي ...اما تو که زن نيستي! پس باز هم دور خودت ميچرخي.....آنقدر که ديگر نگويند تو مرد نيستي." +++++++++++++++ پي نوشت : اين گوشه گيرهم دوباره برگشته.....حالا اين برگشت چه قدر دووم داشته باشه الله اعلم. نوشته شددر ساعت 2:29 PM توسط روبي
٭ ادامه مرگ (مرگ۳)
...........................................................................................گهگاهي اما بيرون گور رهگذري بر مورچگان پاي مي نهد انگار هيچ نديده .. بي اعتنا ميگذرد. نوشته شددر ساعت 1:46 PM توسط روبي
٭ ادامه مرگ( مرگ ۲)
............................................................................................اما اکنون جز خاکستر و رد پاي موران هيچ نمانده در گور وگهگاهي موري بر خاکسترم پاي مينهد انگار که هيچ نديده .... بي اعتنا ميگذرد... ...ادامه دارد نوشته شددر ساعت 8:32 PM توسط روبي
٭ " مرگ1
........................................................................................مردهشور اشارتي کرد مرا به دوستان سپرد و دوستان به گورکن و گورکن به خاک و خاک به موران و موران هم ذرهذره بهم"..... ...(ادامه دارد) نوشته شددر ساعت 9:12 AM توسط روبي
٭ ...خوب ميشد اگه کل فروردين رو تعطيل ميکردن.....۲ هفته اولش ميرفتي مسافرت و تفريح......۲ هفته دومش رو هم به ديد وبازديد عيد ميپرداختي ......
........................................................................................نوشته شددر ساعت 3:18 PM توسط روبي
٭ صبح بود
........................................................................................ابر بود برف ميآمد در خيابانها به دنبالت ميگشتم نوروز آمد خورشيدرفت در خيابانها گم شده بودم. سبز باشيد و سلامت ...... سال نو مبارک... نوشته شددر ساعت 12:28 PM توسط روبي
٭
...........................................................................................از وقتي که يه خورده عقلم رسيد و به اصطلاح از بچگي دراومدم تو روز عيد يه جورايي حالم گرفته بود.... هميشه ته دلم يه چيزي سنگيني ميکرد.... يه غم غريبي که هيچوقت نفهميدم چرا مياد ...چرا ميره.... شايد از اينکه يه سال ديگه از عمرم رو از دست داده بودم حالم گرفته ميشد....يا به سرنوشت نامعلومي فکر ميکردم که در انتظار آدميه... حيف که دير به دنيا اومدم.......خيلي دير.......هزاران هزار سال..... ...وقتي که گويند آدم رها شد به زمين.... به سادهدليم قسم..... راهش نميدادم نوشته شددر ساعت 9:34 AM توسط روبي
٭ دو رکعت وبلاگ بجا مياورم
........................................................................................به درخواست روبی قر بده برو بالا: ........................... -کمان رو کشيد. -تير رو رها کرد. -اه... -بازم نخورد. - سالها بود که اين کار رو می کرد اما يکبار هم به هدف نزده بود. -ناگهان فکری بسرش زد. -چرخید. -ديوار روبرو رو نشونه رفت. -تير نشست تو دل يه ديوار سفيد و بزرگ. - جلو رفت. دور پيکان يه دايره کوچيک قرمز کشيد و دورش چند تا دايره رنگی بزرگتر. - سرش رو بالا گرفت. نفس بلندی کشيد. درست زده بود وسط خال. - و او حالا, يک مرد بزرگ بود. ......................... اسد. نوشته شددر ساعت 2:06 PM توسط روبي
٭
...........................................................................................آبي دريا قدغن رو به خاطر مياريد؟..... اين رفيق ۱۳ ساله من(كه از 13 سالگي با هم رفيقيم) قراره اين هفته مهمون بلاگ من باشه...تا شايد بهونهاي بشه واسه دوباره نوشتنش تا ديگه هي برام نظر نذاره : اره دره بره.!.... .................................................. وقتي از مرز عبور ميکني و از کشور خارج ميشي تازه ميفهمي که چه قدر اين کلمه بي هويته.... نوشته شددر ساعت 9:53 AM توسط روبي
٭
...........................................................................................همين روزا بود...۷ - ۶ سال بيشتر نداری......پيرهن مشکيت رو از تو کمد در ميارن.... تنت ميکنن و با حوصله دکمه هاش رو ميبندن....زنجيرت رو دست ميگيری....هنوز ساعت به ۹ نرسيده ....زنجيرا بالا....بزن يک..دو ..سه. چند سالی ميگذره.... ديگه موقع سه ضرب زنجير ازدستت در نميره..... ديگه تو دسته بروبيايی داری.... ادعای علم کشی هم میکنی....بزن یک..دو..سه. حالا ديگه دبيرستانی شدی...شبا تا قران نخونی خوابت نميبره.... کمکم ۸ - ۷ جزء از قران رو حفظ ميکنی.... زيارت عاشورای ۵شنبههات ترک نميشه.....بزن يک..دو..سه. تو دانشگاهی الان.... ديگه اگه نمازت رو اخر وقت هم بخونی خيلی عذاب وجدان نداری...روز عاشورا فقط زنجير زنی بقيه رو تماشا میکنی... بزن يک..دو..سه. الان ديگه...نميدونی کی محرم مياد....لباس مشکی هم نداری...نعره لامذهبيت گوش فلک رو کر کرده.... از شنيدن نوحهها خندت ميگيره...همه چی به نظرت يه توهمه.... ولی هنوز از تماشای نماز خوندن نيکی و چشایی که اشک ریختن لذت ميبری....بزن يک..دو..سه نوشته شددر ساعت 9:58 AM توسط روبي
٭
........................................................................................"چون جويای قهرمانبازی و دلهره بودم به عقد خويش در آوردمت تا بازيگر بزرگترين قمار زندگیام باشم... ولی کاش در تن رمقي داشتم و باز پرواز را از از چشمان تو آغاز ميکردم...." نوشته شددر ساعت 8:26 PM توسط روبي ........................................................................................
٭
........................................................................................هر چي صبر کرديم اين جناب بزرگ در مورد کازينوي شب جمعه تو زيرزمين بابا اسکروچ (باباي بزرگ)بنويسه ننوشت که ننوشت... البته اگه منم جاش بودم شايد سعي ميکردم اون شب رو فراموش کنم ... بالاخره ۳ دست باختن اونم تو يه شب که کار هرکسي نيست. حالا ميخواد يارت گوشهگير باشه يا يکي از بچههاي کريزه. بگذريم که تو همون شب حاجي عرائض کجاها که نبوده وبا کيا؟ که سير آفاق و انفس نميکرده. فقط جاي محسن و بابا اسکروچ خالي. محسن از اين جهت جاش خالي بودکه از ساعت ۸ صبح هر نيم ساعتي يه بار ميومد پايين و بعد از لگد کردن شکم من و ت... گوشهگير و گردن مجيد و پاي محمد برميگشت بالا. بابا اسکروچ هم که ديگه نگو . مراسم روشن کنون داشت.... يعني روشن کردن ماشين: اول که يه نيم ساعتي تق و توق ميکرد تا پتويي که به جاي ضد يخ دور موتور الگانز پيچيده بود باز کنه. بعدش هم استارت زدن و .... البته اگه رانندهتاکسي و جنون هم بودن ديگه ميشد آخرش. نوشته شددر ساعت 10:07 AM توسط روبي
٭
........................................................................................دعوت بودن به يه عروسي اونم تو ۲۳ بهمن ماه يعني تريکون به تعطيلات ۴ روزهات. يعني شخمي شدن برنامه مسافرتت..... آخه مرد حسابي صبر کن عرق رقصيدنمون تومراسم عقدکنونت خشک شه بعدن وسط تعطيلات جشن عروسي بگير.حداقل يا اول تعطيلات مينداختي يا آخرش.... ( بسه بچه اينقدر ور نزن.) . ........................................................ ديروز واي دالتون ميگفت نوشتن شعر و داستان تو وبلاگ مسخره است. اون ميگفت تعريف وبلاگ ميشه روزنگار . يعني حتما بايد تو وبلاگ شرح کارهاي روزانت رو بنويسي و مثال ميزد عينهو زيتون و زهرا و... .( به جنس مثالها توجه کنين.). ........................................................ ما هم بعد از اينکه از بلاگ اسکاي نا اميد شديم رفتيم سراغ يه آلترناتيو ديگه : پرشين بلاگ. يعني به اتفاق ساير دالتونها رفتيم تو پرشين.(اينجا). البته Z-دالتون به من ميگه تو ( X-دالتون) لطف کن و اونور نيا چون ممکنه پرشين رو هم ناکار کني.... ( والا چه عرض کنم.). ........................................................ رفقاي قديميم هم يه بلاگ جمعي زدن به اسم کريزه. بهشون سر بزنين.... (ماشاالله خيلي!! هم مطلب مينويسن.). ........................................................ همپالکي قديميم و دوست چشم آبي دانشگاهيم هم تو پرشين يه بلاگ راه انداخته .( همش شد تبليغات پرشين که.). نوشته شددر ساعت 8:57 AM توسط روبي
٭
........................................................................................دستانم را با آتش مقدس تطهير ميکنم از هر چه ناپاکي: تا بتوانم:دستانت را لمس کنم . اما وقتي به تو رسيدم ...دستانم خشکيد. نوشته شددر ساعت 4:50 PM توسط روبي
٭
........................................................................................۲۱ دي امسال چهارمين سالمرگ ابوالفضله. رفيقي که با مرگ مشکوکش يه عذاب کمرنگ دائمي واسه من وخيلي از دوستاش باقي گذاشت. "چه سود گر بگويمت که بي تو با خيال تو به مي پناه بردهام و نقش آن دو چشم قصه گو به جام پر شراب ديدهام." (هما مير افشار) نوشته شددر ساعت 6:15 PM توسط روبي
٭
........................................................................................يكم: عجب سق سياهي دارم من.تا اومدم از وبلاگ جمعيمون( دالتونها) صحبت كنم سق سياهم بلاگ اسكاي رو گرفت و نا كارش كرد. حالا الان هم متواريم چون بقيه دالتونها برا پيدا كردنم جايزه گذاشتن. فقط لطف كنيد و اگه جاي امني سراغ داريد حتما به من معرفي كنيد. بدبختانه اين صدام لعنتي هم دستگير شد وگرنه ميشد به بهانه آموزش راه و رسم جنگيدن با يانكيها ( تجارب جنگ با لوك خوششانس) چند صباحي پيشش مخفي شد. ........................................................ دويم:ديشب با همت عزيز هميشه در صحنه : نيكي جون و حضور سخاوتمندانه سوداب عزيزم به دعوت جناب بزرگ لبيك گفتيم و رفتيم كنسرت حسين زمان و گروه چاوش. البته شوق ديدار با بابااسكروچ رو هم بايد به دلايل رفتن به كنسرت فوقالذكر اضافه كرد كه بچه ها رو به خرج فرزند ارشدش( البته به همراه فلاسك چاي و زيرانداز و... )آورده بود پيكنيك كنسرتي. نكته جالب اينكه بابا اسكروچ چشم از اين خواننده زن ! گروه چاوش بر نميداشت !!!. ........................................................ سيم:ديشب گرچه ۲ تا گروه ديگه هم برنامه داشتن ولي چون امروز امتحان داشتم زودتر اومدم بيرون ( ماجراهاي امتحان امروز رو هم يه وقت ديگه تعريف ميكنم.) بعدش هم جاتون خالي به ياد قديمترها با نيكي و سوداب رفتيم پاتوق بچه شريفيها: علي سگپز و بلا نسبت قد ... خورديم. نوشته شددر ساعت 1:58 PM توسط روبي
٭
........................................................................................"ديگر آموختهام با تو چگونه حرف بزنم. ديگر آموختهام با تو چگونه راه بروم. ديگر آموختهام با تو چگونه بيارامم. ديگر آموختهام با تو چگونه زندگي کنم . ديگر آموختهام با تو چگونه بميرم. ديگر آموختهام... . ... ... ... ... اما تو ياد گرفتي چگونه از يادم ببري." ..................................................... اما بعد: بي زحمت سر زدن به دالتونها رو هم فراموش نکنين. (اونجا به اسم X_Dalton مي نويسم. )البته برا خوندن نوشتههاي من اونجا نرين چون آسمون نوشتههاي اونطرفم هم همين رنگيه. شاهکارهاي ساير دالتونها رو بخونين.... نوشته شددر ساعت 4:18 PM توسط روبي
|