روبي پيره






٭ اين دالتون‌های تخفه هم عکسشونو تو وبلاگشون گذاشتن( حالا خوبه که خودم هم جزوشونم)


........................................................................................



٭ توبه
چشامو که وا کردم ديدم ساعت ۵/۹ صبحه.
منم ساعت ۱۰ جلسه داشتم. با يه جمعي که کوچکترينشون حداقل ۲ برابر من سن داشت.
هول هولکي دوش گرفتم و به پيک موتوري زنگ زدم .
وسطاي راه زير پل کريمخان بوديم که ديدم راننده موتوره ميگه يا اباالفضل و چند ثانيه بعد... يه چرخ قشنگ تو هوا و گرومپ... با سر خوردم تو کمر موتوري . اوضاع اول خنده‌دار بودولي بعدا خراب شد
من چيزيم نبود ولي موتوري ناله ميکرد.
چاره‌اي نبود موتورو با زحمت بلند کردم و موتوري بيچاره رو رسوندم به بيمارستان.
...بيچاره اوونايي که من کارفرماشونم


........................................................................................



٭ فکر کنم کاپيتان نمو راست ميگفت.
يه هفته پيش دلم برا باروون پاييزي تنگ شده بود.
ولي حالا که يه روز تا پاييز بيشتر نمومنده دوست ندارم پاييز برسه.
ُ ُروزها و شب‌ها رفت
من بجا ماندم در اين سو شسته ديگر دست از کارمُ ُ

شايد به خاطر اينکه يادم ميفته وقتي که بچه‌تر بودم از اوومدن پاييز و رفتن به مدرسه چقدر غصه دارمي شدم.
بيدار شدن صبح‌ها يه طرف؛ بستن بند کفش و لباس پوشيدن يه طرف (آخه تا کلاس پنجم بلد نبودم بند کفشم رو ببندم) نرفتن به دستشويي مدرسه هم يه طرف.
بعد از ظهر ها هم تا از مدرسه برميگشتم شب شده بود و ديگه از بازي و کوچه خبري نبود .
من بودم و ... قصه هاي مجيد .
ُ ُ نه مرا حسرت به رگها مي‌دوانيد آرزويي خوش
نه خيالي رفته‌ها مي داد آزارمُ ُ




........................................................................................



٭ اوون وقتا ميتونستم ساعت ها بهت فکر کنم
ولي آلان نميدونم
اوون وقتا ميتونستم مدت ها منتظر نامه‌هات بمونم
ولي حالا نميدونم
اوون وقتا ميتونستم ساعت‌ها بيدار بمونم تا برات شعر بگم
ولي آلان نميدونم
اوون وقتا ميتونستم خيلي دوستت داشته باشم
... ولي حالا هم دوستت دارم


........................................................................................



٭ يکي از همين روزها بود
زمان زيادي از اولين ديدارمان نگذشته بود
هر دو ساکت بوديم
و هر دو منتظر تا ديگري سخني بگويد
ولي از اين سکوتمان هم لذت مي‌برديم
انتهاي چشمهايمان را مي‌ديديم
بي واسطه هجاهايي که بايد از لب‌هايمان خارج مي‌شد


........................................................................................



٭ من و تهران مثل هميم
هر دو خاكستري
هر دو تا منتظر بارون ياييزي


........................................................................................

Home